دانشجویان مهندسی صنایع ورودی 91
دانشگاه دامغان
| ||
|
یکی از فانتزیامم اینه که...............................
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اینه که ترم بعد با ممد شهسوار ریاضی 1 رو پاس کنم..........
کی میتونه حدس بزنه اینجا کجاس جریان چیه؟ از استادی پرسیدﻧﺪ :ﺁﯾﺎ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ مي ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﺩ؟
دوستان عزیز گله,شکایت,انتقاد,پیشنهاد,فحش,آهن,سماور,دمپایی پاره خریداریمممممم!!!!! نیازی به نوشتن نام هم نیست! هر چه می خواهد دل تنگت بگو
ی
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﯾﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﻓﯽ ﺑﮑﻨﻢ ...... ﯾﻪ ﻣﺪﺗﻪ ﻫﺮﮐﯽ ﭘﺴﺘﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪﻣﯿﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﺴﺘﺎﺕ ﻏﻢ ﺩﺍﺭﻩﻧﮑﻨﻪ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﺧﻮﺭﺩﯼ؟؟؟ﺣﺎﻻ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﺑﮕﻢ ﺁﺭﻩ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ... ﺑﺰﺍﺭﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﺍﺷﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﮕﻢ .... ﺍﺯ ﺣﺪﻭﺩ 2 ﺳﺎﻝﭘﯿﺶ ﭘﯿﺎﻣﺎﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ..... ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﻢﭘﯿﺎﻡ ﻣﯿﺪﺍﺩ .... ﺍﻭﻻ ﺍﺻﻼ ﺑﻬﺶ ﻣﺤﻞ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﺍﺻﻼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﮐﺎﺭﺍ ﺧﻮﺷﻢ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ ﻭﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﺷﻮ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .... ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﺮﭼﯽ ﻣﻦ ﺑﻬﺶ ﺑﯽ ﻣﺤﻠﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﻭﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻬﻢ ﭘﯿﺎﻡ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻬﺶ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺎﻡ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﺪ .... ﺣﺮﻓﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﻬﻢ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﺷﻌﺮ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻭﺍﺳﻢ ﺁﻭﺍﺯﻣﯿﺨﻮﻧﺪ .... ﮐﻠﯽ ﺑﻬﻢ ﻭﻋﺪﻩ ﻭﻭﻋﯿﺪ ﻣﯿﺪﺍﺩ ... ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺎﯼ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺧﺮﯾﻦ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻣﯿﺨﺮﻡ ... ﻭﺍﺳﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﯿﺒﺮﻣﺖ ﺳﻔﺮ ﺩﻭﺭ ﺩﻧﯿﺎ ... ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺧﺐ ﺑﺎﺯﻡ ﺷﻨﯿﺪﻧﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ... ﺍﯾﻦﺍﻭﺍﺧﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯﻡ ﺧﺒﺮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﯼ ﻫﻢﻣﯿﺪﺍﺩ... ﺩﯾﮕﻪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭘﯿﺎﻣﺶ ﺑﻮﺩﻡ ... ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺵ ﺑﺎﺩﻭﺳﺘﻢ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ... ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .. ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﺭﻭ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ .. ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ... ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ... ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺜﻞ ﺑﻘﯿﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯﻣﻦ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ ... ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺟﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﺍﺣﻤﻖ ... ﺗﺎﺯﮔﯿﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺳﺮ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﻨﻮ ﮐﻼﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ... ﺍﺳﻢ ﺍﻭﻥ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻧﺘﮑﺎﺭ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﺑﻮﺩ .... ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﻢ ﻫﯿﭽﮑﺲ.... ﻭﻟﯽ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﻧﺘﻘﺎﻣﻤﻮ ﺍﺯﺵ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭﺣﻘﻤﻮ ﺍﺯﺵ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻣﻄﻤﺌﻦ
پدر یعنی:اونی که هروقت میگفت "درست میشه" تمام نگرانی هایمان به یکباره رنگ میباخت. چه اونایی که هستن پیشمون:) و چه کسایی که نیستن پیشمون:(
يه زماني فيس بوك و فتوشاپ و بوت و چت روم و بلوار سجاد نبود
دخترا با شله زرد دلبري مىكردن
ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند . .................................................................. تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی! یکی دیروز و یکی فردا . ادامه مطلب دختران بی تقصیرند, این روزها آدم نمیبینند
تا برایش حوا شوند. یه خاطره میگم، جنبه داشته باشین،راجع به منم قضاوت نکنین! یادش بخیر دوم دبیرستان که بودیم مسیر رفت و برگشت ما (منو دوتا از دوستام) از جلوی یه هنرستان دخترانه بود! زمان امتحانای ترم اول بود،یادمه فیزیکو امتحان داده بودیم داشتیم با پنج تا از بچه ها رد میشدیم،این دخترا همه به حدی سر به زیر و نجیب! بودن که خدایی من جرات نمیکردم تنهایی از اون منطقه رد شم! خلاصه بچه ها داشتن از ما سوالا رو میپرسیدن(لازم به ذکر که دوران اوج خرخونى ما بود!) که یکی از بچه ها شیطونیش گل کرد به هفت هشتا از دخترایی که دم در هنرستان ایستاده بودن با لودگی گفت: این گله ی ببعی نیاز به چوپون نداره؟!!!! حاضرم قسم بخورم به میکروثانیه نکشید یکی شون برگشت گفت: چوپان که نه ولی سگ لازم داره! هیچی دیگه جوری بقیشون به ما خندیدن که همونجا ما یه دربست گرفتیم فلنگو بستیم،کلا نابود شدیم!!!.هیچ وقت قیافه اون دختریادم نمیره! تو روحش کصافط!
یه کامنت اومده که چرا بقیه نظراتو نیگاه نمیکنم! همکلاسی عزیز من کامنتایی رو که با اسم مستعار ارسال میشه رو تایید نمیکنم! حقیقتش میترسم بقیه ناراحت بشن!
خانوم اسکندری افتخار دادن رو صندلی داغ نشستن,پست ایشون ویژه اعضا هست با یوزر خودتون وارد بشین و سوال پیچش کنین.
یه نکته دیگه هم خطاب به همه ی بچه ها،حواستون به آدمای اطرافتون باشه،ما سه واحد افتادیم ولی بجاش هفت هشت واحد آدم شناسی پاس کردیم!
اگه خودکارتون فقط به اندازه یه جمله جوهر داشت,چه جمله ای مینوشتید؟!
بابا نان داد بابا فقط آب داد و نان داد مامان عشق داد بابا گول شیطان را خورد و شناسنامه اش چند بار پر شد. پر شد، خالی شد خالی نشد، خط خورد. زن ها خط خوردند، مادرها خط خوردند و بابا چون حق دارد، آب می دهد. نان می دهد. مامان، زوجه مامان، ضعیفه مامان، عفیفه مامان غذا پخت، بابا غذا خورد. مامان لباس را اتو کرد، بابا لباس را پوشید و رفت بیرون... مامان ظرف شست، بابا روزنامه خواند. بابا روزنامه خواند و اخبار دنیا را فهمید ولی نفهمید مامان غم دارد بابا اخم کرد، بابا فحش داد، آخر بابا ناموس دارد پشت سر ناموسش حرف بود. مامان، کار مامان، پیکار مامان، تکرار. مامان، بیدار. مامان، دار. مامان، دلارام. مامان، افسانه، لیلا بابا نان می دهد و فوتبال خیلی دوست دارد بابا رونالدو را از مامان بیشتر دوست دارد بابا می خوابد، مامان می خواند. مامان می زاید. مامان با درد می زاید. مامان شیر می دهد، بزرگ می کند، حقیر می شود، پیر می شود. بابا زن گرفت. صیغه بابا برای مامان طلا گرفت. مامان بغض کرد. مامان رفت صیغه یعنی رفتم، رفتی، رفت... مامان برگشت، کسی با بابا کار ندارد. بابا حق دارد. حتی اگر شب ها هم نیاید ولی مامان باید با آبرو باشد. آبرو یعنی مامان ساکت باشد. من ساکت باشم. زن ساکت باشد و مرد آب بدهد، نان می دهد. بابا "پرسپولیس" را دوست دارد بابا "آنجلینا جولی" را دوست دارد مامان، کار مامان، پیکار مامان، سرشار از پیکار مامان، زندان، بیمار، تب دار بابا خانه دارد، ماشین دارد، ارث دارد غرور دارد، زور دارد مامان روسری دارد ولی دیگر هیچ چیز ندارد مامان فقط حق مهریه دارد، حق نفقه دارد، حق آزادی دارد پس باید ساکت بماند حتیاگر مهریه، نفقه و آزادی ندارد. بابا کله پاچه را از زن های زیر پل هم بیشتر دوست دارد مامان خدا را دوست دارد ولی نمی دانم آیا خدا هم او را دوست دارد؟ پس چرا مامان تب دارد؟! بابا نمی بیند. نمی بیند که مامان غم دارد، درد دارد باباهای اینجا هیچ وقت نمی بینند بابا فقط آب می دهد، نان می دهد و می رود و ما هر روز، باید خدا را شکر کنیم.... روزی هزار بار
نیما, ما منتظریم!!! نفر بعدی کی باشه؟؟؟؟؟؟
ما که امتحانا رو خراب کردیم و دیگه با شماها همکلاس نمىشیم،این دم آخری یه لطف کنین کامنت بزارین که کلاسای ترم بعد از چه تاریخی تشکیل بشه بهتره! صرفا جهت هماهنگی و برنامه ریزی همه نظرات شونو ارسال کنن! با تچکر سلام ببخشید اگه سر زدید و وبلاگ آپ نشده بود!!! دو سه روز اینترنت دامغان مشکل داشت نتونستیم خدمات بدیم! حالا شماها نباید چارتا مطلب بفرستید واسه وبلاگ؟! اصن کسی به وبلاگ سر زده بود؟ خلاصه از طرف من ببخشین! همکلاسی های عزیزی که با صندلی داغ موافق بودن دیگه سوالی ندارن؟ برداریم صندلی رو؟ با یه بخش جدید با عنوان "اعتراف کن" موافقین؟ میتونین اعترافاتونو بفرستین؟ موافقا کامنت بزارن لدفن!
روزی همۀ دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند!آنها تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند!
انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او بایدتا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.
همه پنهان شدند الا نیوتون!
نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آنایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین.
انیشتین شمرد 97, 98, 99..100…
او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.
انیشتین فریاد زد: نیوتون بیرون( سُک سُک)
نیوتون بیرون( سُک سُک)
نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت:
من بیرون نیستم! تازه من اصلا نیوتون نیستم !!!
تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست!
نیوتون ادامه داد:
من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام،که من رو،نیوتون بر متر مربع میکنه و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر "یک پاسکال" می باشد؛بنابراین من "پاسکالم" پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سُک سُک) !!
![]()
یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیام، یاد بابام می افتم که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشین خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمی شد.وسط جنگل، داشت شب میشد، نم بارون هم گرفته بود. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بیصدا بغل دستم وایساد. من هم بیمعطلی پریدم توش.این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!خیلی ترسیدم. داشتم به خودم میاومدم که ماشین یهو همون طور بیصداراه افتاد.هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمیتونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت میرفت طرف دره. خودم رو به خدا نزدیک دیدم .تو لحظههای آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میاومد و فرمون رو میپیچوند.از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند میدویدم که نفس کم آورده بودم.دویدم به سمت آبادی که نور ازش میاومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود.
الهی! باخاطری خسته، دل به کَرم تو بسته
دست از اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام.
پاس شوند کریمی
پاس نشوند حکیمی
نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم
الهی شهریه ها بالاست که میدانی ، وجیبم خالیست که میبینی
نه پای گریز از امتحان دارم ونه زبان ستیز با استاد،
الهی دانشجویی راچه شاید و از او چه باید!؟
بگو چرا وبلاگ دو روزه خلوت شده!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خرخونای نامرد!
از وقتی لینک فیسبوکو گذاشتم تو وبلاگ،با اینکه خوب کار نمیکنه ولی دیده شده چند نفر از بچه ها جدیدا عضو فیسبوک شدن!
خدا ما رو ببخشه،باعث انحراف جوونا شدیم،خدایا همه رو به راه راست هدایت کن!
اگه قراره با دمپایی ابریِ خیس تو دهنِ کسی زده بشه، اون کسی نباید باشه جز پسری که با صدای بچگونه حرف می زنه یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود،یه پسر بچه ای بود که خیلی شىطون بود،یه روز که مامانش رفته بود بیرون،پسر قصه ما بدون اجازه رفت پارک سر کوچه پی بازی،وقتی حسابی بازی کردو خسته شد یهو یادش اومد که به مامانش هیچی نگفته،پس بدو بدو رفت سمت خونه،تو کوچه عمو قربونعلی رو هم دید و زودی بهش سلام کرد و با سرعت رفت سمت خونه، تکانه پسر بچه را حساب کنید! از سری سوالات فیزیک هالیدی! یعنی من میبینم اون روزی رو که انقدر فرهنگ سازی بشه که دوستان منو میبینن سفره دلشون وا نشه که چرا دامغان این جوریه؟,چرا ۸ شب پاساژ بسته میشه؟،آب و هوا چرا اینجوریه؟،چرا دیروز برف اومد؟،چرا امروز آفتابیه؟،چرا در گنجه بازه،کو تخم مرغ تازه،دختر این پیره زنه چرا گرامافون میزنه!!!!!!!!! والا بخدا،حالا خوبه ما دامغانی نیستیم! فصل دو نفره هم تموم شد... . . . . . . . . . . دیگه دور , دور ِ ماست غروبا تنهایی بریم خیابون ،"هـــا" کنیم... کی میدونه چی به این بچه گفتن؟؟؟
این استاد رحمانی نمیگه ما شونصد صفحه کتابو چه طوری شب امتحان بخونیم؟!!!! چرا مسءولین رسیدگی نمیکنن؟!!! مملکته داریم؟!!! قابل توجه همکلاسی های عزیزمون: اکثر پسرا این طوری انتخاب واحد مقدماتی رو انجام دادن: اقتصاد عمومی ۲ ریاضی ۲ فیزیک۲ معادلات دیفرانسیل برنامه نویسی کامپیوتر آزمایشگاه فیزیک ۲ آیین زندگی تربیت بدنی۱ تفسیر قرآن اگه گفتین این عکس کیه؟
ادامه مطلب در سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز پس یک دانشجوی نرمال نمیتواند درس بخواند!!!
مرد در حالى که داشت روزنامه میخواند رو به زنش کرد و گفت: در روزنامه نوشته بررسيهايى که به عمل آمده نشان میدهد زنها روزانه ۳۰,۰۰۰ کلمه حرف میزنند در حالى که اين ميزان در مورد مردها فقط ١٥٠٠٠ کلمه است.
زن گفت: علتش اين است که ما بايد هر چيز را دوبار تکرار کنيم تا مردها بفهمند. مرد گفت: چی؟ |
|