دانشجویان مهندسی صنایع ورودی 91
دانشگاه دامغان 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بچه های صنایع دانشگاه دامغان و آدرس sanaie.en91.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پسر: عشقم یه عکس خوشگل از خودت واسم بفرست.
دختر: چشم ولی تو هم محض احتیاط یه عکس از خواهرت واسم بفرست عجقم..
(شیطان سرپا ایستاده بود سیگارش را خاموش کرد و کف مرتبی برای دختر زد)
پسر بدون معطلی عکس اون یکی دوست دخترش را واسه دختر فرستاد.
(بیچاره شیطون رو آورد به مصرف مواد مخدر و شیشه)
دختر: وای مرسی عزیزم.. الان عکسمو واست ایمیل میکنم و عکس دوستش را فرستاد.
پسرک خوشحال وقتی ایمیلشو باز کرد عکس خواهرشو دید..
(هیچی دیگه داستان این چت باعث شد شیطان ادامه تحصیل بده، بعد از ظهرها هم کلاس تقویتی گرفته)

[ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, ] [ 18:27 ] [ الهه فولادى ]

 این فیلم هم جالبه فقط یه کمی تلخه!

کسی اگه دیده نظر بده.

[ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, ] [ 11:21 ] [ سجاد دلیلی ]

 مردانگی ات را با شکستن دل دختری که دیوانه ی توست ثابت نکن  

مردانگی ات را با غرور بی اندازه ات به دختری که عاشق توست ثابت نکن 

مردانگی اینها نیست..  

مردانگی را زمانی میتوانی نشان دهی

که دختری با تمام تنهایی اش به تو تکیه کرده 
که دختری با تکیه به غرور تو, در این دنیای پر از نامردی قدم بر میدارد.....

[ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ] [ 16:6 ] [ الهه فولادى ]

پـسر دختـر زیبـایی را دیـد ، شیـفتش شـد . جنـد ساعـتی با هم تـو خیـابون قـدم میـزدن کـه یـهو بنــز گــرون قیـمت جلـوی پـاشـون تـرمـز زد . دختره به بسره گفت : خوش گذشـت ! ولـی نـمیتونـم همیـشه بیـاده راه بــرم بای ... نشسـت تـوی ماشیـن ، راننده بهش گفت : خانـم ببخشیـد مـن رانـنـده ایـن آقـا هستـم لطفـا پیــاده شیـد ....

[ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ] [ 14:58 ] [ الهه فولادى ]

تو یه وب دانشجویی دیدم خیلی باحال و پر طرفدار بود. گفتم اگه پایه باشین بزاریمش!

 

                        

                                                          بحث آزاد

 

                                                                  یا

 

                     کل کل

 

در مورد موضوعات مختلف اجتماعی  اقتصادی ورزشی!!

یه گروه از پسرا با یه گروه از دخترا!!!

اونجا که خیلی طرفدار داشت.......نظر بدین

[ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ] [ 11:41 ] [ سجاد دلیلی ]

تو ﮐﻼﺳﻤﻮﻥ ﯼ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺮ
ﺑﻮﺩ
ﺗﻮﯼ ﮐﻼﺳﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪ ﺗﯿﮑﻪ ﻣﯿﻨﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ
ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﯾﺴﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﻦ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻼﺳﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
... ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﮕﯿﺮ ﻭ ﺍﺧﻤﻮ ﺑﻮﺩ
ﺣﺘﯽ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﺳﺮ ﮐﻼﺳﺶ جرات
ﺗﯿﮑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﯼ ﻗﻔﺴﯽ ﺭﻭ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﯾﻪ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ 5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻌﺪ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﮕﻮ ﺍﻭﻥ ﺣﯿﻮﻭﻥ
ﭼﯿﻪ؟
ﻗﻔﺲ ﺑﺎ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ
ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺣﯿﻮﻭﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ
ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻡ
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺸﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﺳﺘﺎﺩﻡ
ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻧﺨﯿﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺍﺳﻤﺶ
ﭼﯿﻪ!!!
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻧﺸﺴﺖ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺍﺳﻢ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﻪ؟
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﭘﺎﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﺎﻻ
ﻭ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮ ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ﭼﯿﻪ!!

[ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ] [ 11:39 ] [ سجاد دلیلی ]

در وبلاگ ما رونق اگر نیست...............................مهم نیست!

[ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ] [ 11:38 ] [ سجاد دلیلی ]

پشت سرم حرف بود…
حدیث شد…
می ترسم آیه شود !
سوره اش کنند به جعل !
بعد
... .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تکفیرم کنند این جماعت نا اهل

اوووووووووففففففففففف چی نوشتماااااا.....

[ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ] [ 11:36 ] [ سجاد دلیلی ]

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند
...
شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات.

روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است.

بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند.

زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد.

در همین زمان او از ثروت با کشتی با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.

“ثروت، مرا هم با خود می بری؟”

ثروت جواب داد:

“نه نمی توانم، مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست، من هیچ جایی برای تو ندارم.”

عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

“غرور لطفاً به من کمک کن.”

“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”

پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.

“غم لطفاً مرا با خود ببر.”

“آه عشق. آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”

شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدایی شنید:

“بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”

صدای یک بزرگتر بود. عشق آن قدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد.

هنگامیکه به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت.

عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

” چه کسی به من کمک کرد؟”

دانش جواب داد: “او زمان بود.”

“زمان؟! اما چرا به من کمک کرد؟”

دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:

“چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”!

[ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ] [ 9:22 ] [ حورا سرشته ]

من دختر هستم و همین برای من کافیست


مرا دختر خانوم مینامند



مضمونی که جذابیتش نفس گیر است

دنیای دخترانه من نه با شمع نه با عروسک

معنا پیدا نمیکند ونه با اشک و افسون

اما تمام اینها را در بر میگیرد

من نه ضعیفم نه ناتوان

چرا که خداوند مرا بدون خشونت

و زور و بازو میپسندد

اشک ریختن ضعف من نیست قدرت روح من است

اشک نمیریزم تا توجهی را جلب کنم

با اشکم روحم را میشویم

خانه بی من سرد و ساکت است

چراکه شور و حال زندگی با صدای بلند حرف زدن

و موسیقی گوش دادن نیست

زندگی ترنم لالایی آرمش بخشی را میطلبد

که خدا در جادوی صدای من نهفته است

من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا میگیرم

من به تنهایی معنا دارم

معنای عمیقی در واژه ی دختر بودن است

اگر فرهنگ غلط و کوتاه نظری مرا ضعیفه میخواند

باز هم قوی تر از قبل از پشت همین واژه سربلند میکنم

و لبخند میزنم چرا که خداوند مرا دختر افریده

و همین برای من کافیست.

دستو جيغو هووووووررررراااااااا.....

 

 

[ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, ] [ 17:52 ] [ الهه فولادى ]

در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي مي كرد كه سالها بچه دار نمي شد. او قصد كرده بود كه اگر بچه دار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد! روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از ط...رف قناد دم در بود. روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود! روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد...
فردای آن روز چهل تا ايراني، همه سوار بر ماشين، دم در سلماني صف كشيده بودند و غر مي زدند كه پس اين مردك چرا مغازه اش را باز نمي كند!!!!!

[ سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, ] [ 23:9 ] [ سجاد دلیلی ]

دوستان همونطور که میبینید ما اگه یه کلمه اینجا حرف بزنیم یه ایران متوجه میشن!!!

اصن اینایی که میان رو  صندلی داغ  که شهرت ملی پیدا میکنن!!

 

[ چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, ] [ 15:17 ] [ سجاد دلیلی ]

کاملا بدو شرح!!!!!!!!

 

 

 

 

[ سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, ] [ 15:11 ] [ سجاد دلیلی ]
شاگرد زیرک و استاد...
 

آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟


شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکي هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکي که در نبود نور می آید.


نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش چیزی نبود جز ،
آلبرت انیشتن !

[ 6 خرداد 1392برچسب:, ] [ 13:54 ] [ ]

میخوام دوتا آهنگ بزارم اینجا واسه اونایی که نصف عمرشون بر فناست! (آهنگای چاوشی رو گوش نمیدن!)

اولیش از آلبوم '' من خود آن سیزدهم ''    که غزلی استاد شهریار هست.

 

                                              

برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم


آی آی آی
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم


آی بی وفا
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من ...

ساده دل من که قسم های تو باور کردم
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
ساده دل من...

زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران

وای به حال دگران...

برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من...

ساده دل من که قسم های تو باور کردم
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
ساده دل من...

زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم
در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشک ریزان هوس دامن مادر کردم

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران
وای به حال دگران...

دانلود تراک ستمگر

 

 

بعدیشم آهنگ every day is Autumn از آلبوم '' پرچم سفید ''

 

دانلود تراک هر روز پاییزه

 

باشد که رستگار شوید....

 

 

[ شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, ] [ 10:15 ] [ سجاد دلیلی ]

تبریك به كسی كه نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا
مردانگی، سخاوت، سكوت، مهربانی و...
بسیار سخت است
پدرم روزت مبارك



 

[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, ] [ 21:7 ] [ مرضیه میرزایی ]

[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, ] [ 19:20 ] [ سجاد دلیلی ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ دانشجویان مهندسی صنایع (91) خوش امدید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 76
بازدید کل : 93609
تعداد مطالب : 302
تعداد نظرات : 965
تعداد آنلاین : 1


روزشمار محرم عاشورا

*
*
*
*
*
*
*
-->

داستان روزانه
مشاهده جدول کامل ليگ برتر ايران

*
*
*
*
*
*
*

*
*
*
*
*
*
*