دانشجویان مهندسی صنایع ورودی 91
دانشگاه دامغان
| ||
|
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود،یه پسر بچه ای بود که خیلی شىطون بود،یه روز که مامانش رفته بود بیرون،پسر قصه ما بدون اجازه رفت پارک سر کوچه پی بازی،وقتی حسابی بازی کردو خسته شد یهو یادش اومد که به مامانش هیچی نگفته،پس بدو بدو رفت سمت خونه،تو کوچه عمو قربونعلی رو هم دید و زودی بهش سلام کرد و با سرعت رفت سمت خونه، تکانه پسر بچه را حساب کنید! از سری سوالات فیزیک هالیدی! نظرات شما عزیزان:
ایییییییول!!!
![]() ![]() |
|